قبل از پرداختن به خود اثر، کمی در مورد شروع به کارتان بگویید. گویا اثر شما جزو کارهایی بود که در مسابقه خودنویس پذیرفته شد؟
راجع به شروع کار نوشتن باید بگویم، من داستاننویسی را از پاورقی چِرکنویس درسهای دانشگاه، در شب امتحان شروع کردم. من کارشناسی کامپیوتر سختافزار از دانشگاه سجاد مشهد دارم. در دانشگاه بیشتر از هر چیزی با دنیای شگفتانگیز پردهی نقرهای آشنا شدم و شروع کردم به دوره کردن سبکهای مختلف سینمای اروپا و ژانرهای هالیوود، و در کنارش همیشه رمان هم جزء دغدغههایم بود، در سینما عاشق بونوئل و در ادبیات عاشق کافکا و مارکز شدم.
تقریبا به هر چیزی علاقه داشتم جز کامپیوتر! اولین بار هم که فکر میکردم میتوانم نویسنده بشوم، بعد از خواندن کتاب «گابریل گارسیا مارکز، بهترین داستانهای کوتاه، ترجمه و گزیده احمد گلشیری» بود، دیدم دیوانگیای که من از آن شرم دارم صحبت کنم، مارکز خیلی راحت در داستانهایش آورده و از همه مهمتر، توانسته مارکز بشود! از آن به بعد فیلمها و داستانها در ذهنم جمع میشد و هر از گاهی داستان کوتاه یا دلنوشتهای مینوشتم، تا اینکه روند زندگی طبق پیشبینیها پیش نرفت، و در یکی از بزرگترین قمارهای زندگیام، همهی داشتههایم را کنار گذاشتم و به خودم گفتم: «کاری را که دوست داری انجام بده» رفتم سراغ نوشتن، به صورت خودخوان شروع کردم به خواندن کتابهای آموزشی و دیدن فیلم، اول قصدم این بود که با فیلمنامه شروع کنم. تا اینکه تبلیغ مسابقه خودنویس را در کانال تلگرامی دیدم، من هم یک داستان کوتاه داشتم، اما داستانم به لحاظ قانون مسابقه فکر کنم حدود پنج هزار کلمه کم داشت تا از حداقل تعداد کلمات برای شرکت در مسابقه برخوردار بشود، اولین بازنویسی جدی میرزا مقنی از آنجا آغاز شد، داستان اولیه از لبِ حوض شروع میشد، اما در آن بازنویسی، صحنه چگونگی اتفاقاتی که برای احدسیزده رخ داده بود، اضافه شد، و آن را برای خودنویس فرستادم، و در کمال تعجب متوجه شدم که جزء بیست اثر برتر انتخاب شدم.
ایدهی اصلی کار چطوری به ذهنتان رسید؟
معضل سوژهیابی یکی از معضلهایی است که گریبان هر نویسندهای را از دیرباز تاکنون گرفته و خواهد گرفت، این سوژه ناخودآگاه در قبرستان به ذهنم خطور کرد. یکی از آشنایان فوت کرده بود و من هم مسئول نشان دادن جای قبر به گورکن شده بودم، قرار بود متوفی را در قبر پدربزرگش که سالها قبل مرده بود، دفن کنند. همینکه گورکن شروع به کندن کرد این ایده به ذهنم خطور کرد:
پدربزرگی که قبرش، توسط گورکن کنده میشود، با چمدانی بالای قبر حاضر میشود و راجع به دنیا از گورکن سوال میپرسد، گورکن رفتهرفته از سوالات پیرمرد متوجه این میشود که دارد با صاحب قبر صحبت میکند، و میخواهد بفهمد که او تا الان کجا بوده و به کجا میخواهد برود …
این ایدهی خامی بود که بهصورت دیالوگ نوشتم و کنار گذاشتم، و رفتهرفته با شاخ و برگ گرفتن تبدیل به داستان کوتاه شد، و البته آن داستان کوتاه هم خیلی تغییر کرد، فکر کنم اولین نسخه از میرزا مقنی گورکن، یک داستان کوتاه دوازده صفحهای بود.
فضای اصلی کار شما در روستا میگذرد، این به تجربه زیسته خودتان بر میگردد؟
خودم متولد و بزرگ شده شهرستان کردکوی هستم، اما روستاهای زیادی اطراف شهرستان وجود دارد که به لحاظ بُعد مسافت فاصله کمی با ما دارند، دوستان و همکلاسیهای زیادی داشتیم که از روستا به مدرسه ما میآمدند. اما چیزی که در ساخته شدن جیران و آدمهایش نقش پررنگی داشته، خدمت سربازی من بود، من مامور ابلاغ دادگستری شهر خودمان بودم، و مسئول پخش ابلاغیههای 11 روستای همجوار. لوکیشنهایی که آنها را در داستان فضاسازی کردم، خرافات، لقبدار بودن اهالی، آببند و… بسیاری از این مشخصهها از مجموعِ این روستاها برداشته شده است. وگرنه جیران خودش وجود خارجی ندارد، حتی اسمش هم ساختگی است.
کمی در دیالوگنویسی، به نظر میرسد، در لحن فضا روستایی نیست، نظر خودتان در مورد این مسئله چیست؟
در حین نوشتن میرزا مقنی، ایدهی یک نمایشنامه همیشه ذهنم را قلقلک میداد، تا اینکه مجبور شدم به صورت موازی شروع به نوشتنش کنم. شاید دیالوگ نویسیها کمی تحت تاثیر نمایش نامهام قرار گرفته باشد. با شما در این مورد موافقم؛ تا حدودی یک ریسکی انجام دادم و آن اینکه، فضای داستان در روستا میگذرد، شاید از یک سری اصطلاحات محلی هم استفاده میشود، اما آن چیزی که در ذهن من بود، کاملا متفاوت با این فضا بود، من میخواستم آدم امروزی را با طرز فکر و آموزههای مدرن شهرنشینیاش در موقعیت روستا و مشکلات بدوی روستایی قرار بدهم. شاید اگر از قبل این را با اهل فن در میان میگذاشتم چندان با انجامش موافقت نمیکردند، اما این کار عمدی بود، ولی اینکه دیدگاه تا چه اندازه در این داستان با موفقیت همراه بوده را نمیدانم. شاید همیشه برعکسش بوده، مثل «اسرار دره جنی» یا یکی از داستانهای «عزاداران بیل» … همیشه یک اتفاق یا وسیله که از دنیای مدرن آمده، وارد یک دنیای کهنه میشود و اتفاقات را رقم میزند، ولی این بار خواستم که عکسش اتفاق بیفتد.
به نظر میرسد کار میتوانست حجم بیشتری داشته باشد، دلیلی داشتید که در این حجم کار را به پایان برسانید؟
شما اولین نفری نیستید که این را میپرسید، قبلا به این موضوع فکر کردم و به یک سری دلایل رسیدم. یکی از کتابهایی که در دوران خودخوان این اعتماد به نفس را به من داد که شروع کنم به نوشتن، کتاب «حرفه: داستاننویس» بود. این مجموعه چهارجلدی، خیلی به من کمک کرد، اما این کتابی است که راجع به داستان کوتاه صحبت میکند، شاید این کتاب در ناخودآگاه من، تاثیر بر کوتاه شدن داستان گذاشته است.
شاید بسیاری از قصههای زندگی شخصیتها در داستان ناگفته مانده و این انتظار را در مخاطب ایجاد کرده که چرا اینقدر زود تمام شده است، برای مثال داستان عشق طلعت و میرزا یا اینکه چرا دخترک جیران را انتخاب کرده، چرا میرزا؟ داستان کریم بندزن و ننه حسن چه بوده؟ و یا حتی فرار مقنی …
من قبل از اینکه با خودنویس آشنا بشوم قصد داشتم یک مجموعه داستان کوتاهِ سوررئال بنویسم که به لحاظ اتفاقات به هم وابسته، اما به لحاظ داستانی مستقل باشند، بعد از شروع میرزا مقنی در ذهنم آمد که مثل عزاداران بیل یک مجموعه داستان جیرانی بنویسم که هر داستانش به رغم مستقل بودنش، شخصیتهای قبلی را بیشتر تعریف کند و برای شخصیتهای جدیدی که معرفی میشوند یک سری سوالاتی به وجود بیاورد که باز در داستان بعدی همین روند تکاملی طی بشود. شاید این فکر هم در ناخودآگاه من دلیلی بر کوتاه شدن داستان شد.
و آخرین چیزی که به ذهنم میرسد، فکر میکنم تاثیرات نگاه فیلمنامهای به داستان بود، شاید هم رمان و هم فیلمنامه شعارشان این باشد که: آن چیزی که به پیشبرد داستان کمک نمیکند را حذف کن. اما فیلمنامه در این زمینه سخت گیرتر و جدیتر است، در رمان به دلیل فضاسازی اجازه مانور بیشتری در این قضیه داریم. من فکر میکنم حجم بیشتر داستان را فدای حفظ تعلیق و کششِ داستان کردم.
کتاب میرزا مقنی گورکن اولین اثر علی درزی در 80 صفحه از سوی نشرسرای خودنویس حامیِ استعدادهای نوقلم ایران، در دو نسخهی الکترونیکی و کاغذی منتشر شده است. برای دریافت نسخهی الکترونیکی کتاب از نرمافزار کتابخوانِ طاقچه استفاده کنید و نسخهی کاغذی را میتوانید در فروشگاه سایت سفارش دهید.