یادداشت راضیه بابایی یکی از شرکتکنندگان دورههای قبلی خودنویس را درباره تجربهی خودنویسیشدن در این مطلب بخوانید.
«به نام حق
چند ماه پیش بود. زمانش درست یادم نیست. یک روز عادی مثل تمام روزها در استوری اینستاگرامی یک دوست، خبری از دنیای مورد علاقهام، نویسندگی دیدم. صفحه را بازدید کردم. صفحهای که از آن زمان تا حالا دنبالش میکنم. جزیی از خانوادهی مجازیام شده است.
آنروزها برندگان مسابقه اول خودنویس را اعلام کرده بودند. برایم خیلی هیجانانگیز و خوشحالکننده بود که در این صفحه، فارغ از هیاهوی بازار نشر از نوشتن حرف میزد.
نوشتن اصولی، نوشتن همراه با آموزش، آموزشی که گام به گام همراهت بود تا بنویسی.
چالشی تعریف میشد و علاقهمندان با توجه به موضوع داستان مینوشتند.
تا آن موقع بارها در ذهنم داستان خلق کردم. آدمها میآمدند و میرفتند، با سختیها دست و پنجه نرم میکردند، بزرگ میشدند، اما تمام اینها در دنیای ذهنم بود. چطور میشد شاخ غول نوشتن را شکست.
نمیدانستم آغاز راه از کجاست. مسیری مبهم و پر از ناهمواری پیش رویم بود. آنقدر در این عالم غریبه بودم که عطای نوشتن را به لقایش بخشیدم.
همانطور که این جملات در سرم صف کشیده بودند، برای بار چندم نوشته آن صفحه را مرور کردم. مسابقه دوم در راه بود با جایزهای شگفتانگیز!
در صورت انتخاب طرح داستان، چند استاد قدم به قدم تا تبدیل طرح به داستان همراهت بودند. دستی دراز شده بود تا به من نوپا کمک کند. چطور می توانستم بلند نشوم؟ باید شروع میکردم.
یکی از موضوعات مسابقه دوم صفحه خودنویس را انتخاب کردم. به خداوند توکل کردم و اولین قدم را برداشتم:
به نام خدا…
موضوع…»