یادداشت محمود مرادی گمش‌تپه نویسنده خودنویسی کتاب «یک شهر، یک پدر» را درباره‌ی تجربه خودنویسی‌شدن در این مطلب بخوانید:

«همه‌چیز از یک تیزر تبلیغاتی در فضای مجازی شروع شد. بانویی سرشار از انگیزه و شور ادبی در حال از میان قفسه‌ی کتاب‌های متنوع، انسان‌ها را به نوشتن دعوت می‌کرد. به رویایی دلنشین که هماره در ذهنم و اندیشه ماوا گرفته بود اما فرصت چندانی برایم نبود، کمتر از ده روز. گرفتار در اندیشه بین خواستن و نوشتن، با شوری که از درون آرامت نمی‌گذارد که اندیشه و آرزوهایت را بر روی صفحه‌ی سفید کاغد رها بکنی، بی‌خیال از هزاران تردید موجود در مسیر رسیدن به مقصد، بدون داشتن توشه‌ای هر چند اندک در وادی بزرگی به نام «داستان»، برای معلمی عاشقِ نوشتن در گستره‌ی جغرافیایی به نام «ترکمن صحرا»ی ایران اسلامی.

یک آن برمی‌گردم به سال‌های دور که بوی دلنشین برخاسته از لابه‌لای کتاب‌های تازه رسیده به کتابخانه عمومی شهر کوچکمان سرمستم می‌کرد، با خاطرات لحظات شیرین سپری‌شده از عمر در لابه‌لای قفسه‌های کتاب؛ این بهترین دوست انسان‌ها! یاد روزهایی افتادم که با شادی و غم قهرمانان رمان‌هایی که خوانده بودم همراه شده بودم. گویی که با آنان زیسته بودم، آن‌گونه که نام بسیاری از این خالقان لحظات سرشار از احساس متضاد، برایم آشناتر از کسانی بود که در پیرامونم به تکرار عادت روزانه، مجبور به تکرار سلامی یا کلامی با آنان بودیم. شاید به پشتوانه همین‌ها بود که تصمیم گرفتم یک خودنویسی باشم. بنویسم،؛ حتی اگر نوشته‌هایم در قاعده‌ی هیچ اسلوب و کارگاهی به نام داستان‌نویسی نگنجد. مهم نوشتن بود. این بود که خواستم خودنویسی شوم. «یک شهر، یک پدر» آغاز حرکت در مسیری برای نویسنده‌شدن بود.  

چند ماه بعد با اعلام لیست 20 نفره منتخبین طلایی از بین صدها شرکت‌کننده از سراسر کشور، افتخار آشنایی با عزیزانی را پیدا کردم که انگیزه و سودایی به مراتب بیشتر از من، برای آموختن نکاتی داشتند که اساتید فن، به بهترین وجه در پی انتقال آن بودند. استاد محمدرضا شرفی خبوشان نیز یکی از این اساتید مطرح عرصه ادبیات داستانی بود . خالق «بی کتابی» که واژه‌ها را به بازی گرفته بود؛ صاحب قلمی نافذ و ریزبین که با «عاشقی به سبک ون‌گوک» خارج از چهارچوب عالی کارگاه به من و دیگران آموخت که در مسیر دل‌دادگی برای نوشتن، باید واژه‌ها را نیک شناخت، زمان‌ها و لحظات را نیک به خاطر سپرد و کلمات را باید آن‌قدر صیقل داد که بیان و روایت ما، از جنس «روایت دلخواه پسری شبیه سمیر»  باشد که نویسنده آن در هر سطر و بندی از کتاب با معجزه کلمات، روایتگر تصویر و تابلویی حقیقی از زندگی پیرامون ما انسان‌هاست. و این باوری بود که حتما در سر کلاس اساتید دلسوز دیگر مجموعه خودنویس، برای شاگردان مکتب داستان‌نویسی نشر خودنویس ایجاد شده است. مطمئنا گذر زمان و خلق آثاری درخور و شایسته حداقل ثمره‌ی آرزوها و همت متعالی برگزارکنندگان این رویداد بزرگ ادبی در حیطه‌ی داستان کشور  خواهد بود.

چاپ کتاب «یک شهر، یک پدر» با بضاعت اندک نویسنده آن، حاصل برنامه‌ریزی و زحمات شبانه‌روزی تمام عزیزانی بوده است که در پی ایجاد بستری مناسب برای نوشتن همه بودند. فارغ از هر بند و قاعده محدودکننده‌ی ظاهری استعداد انسان‌ها، که امیدوارم در تجربه اول توانسته باشد رضایت حداقلی خوانندگانش را به دست آورده باشد. به شخصه مانند همه‌ی عزیزان صاحب قلم خودنویسی، چاپ کتاب، منِ نوقلم را -در بهاره‌ی چهل‌و‌چندسالگی از زندگی‌ام- بسیار خرسند و امیدوار کرد، برای خلق اثری درخور و شایسته؛ برای جبران گوشه‌ای از زحمات تمام آنانی که در مجموعه‌ی خودنویس زبیاترین آرزوها را هماره برای دیگران داشته و خواهند داشت. تا باد چنین بادا!»

یک پاسخ بنویسید