«واقعیتش اوایل از نوشتن یکجورایی وحشت داشتم چون میترسیدم که مورد قضاوت قرار بگیرم، اگر نوشتههام مقبول واقع نمیشدند چی؟! اگر جذابیت لازم را نداشت چی…؟! اگر اطرافیان مسخرهام کنند چی؟!
اصلا من رو چه به داستان نوشتن!
هر روز اَبر بالای کّلهام پر از سوال بود… تا اینکه جایی خواندم بهترین نویسندههای دنیا هم افتضاحترین نوشتهها رو نوشتند و البته اونها رو هیچوقت منتشر نکردند چون یکراست توی سطل زباله فرستادند!
این حرف باعث شد که به این نتیجه برسم قرار نیست نوشتههای من یک شاهکار ادبی باشند و به احتمال زیاد آنها هم سر از سطل زباله درمیآورند! ولی حُسنی که داشت این بود که بدون ترس از قضاوت شدنها میتوانستم نوشتن را امتحان کنم و شروع کردم.
بعد از مدتی نوشتههایم به زبان آمدند و گفتند: «هی رفیق اینقدر ما زبان بستهها رو راهی زبالهدانی نکن! ما رو دور ننداز! حالا یکبار بخون تو جمع شاید به یه دردی خوردیم ما!»
و به این ترتیب نوشتههایم در جمعهای دوستانه و خانوادگی خوانده شدند و در کمال شگفتی مورد تشویق و حمایت واقع شدند.
همین امر باعث شد به مقوله نوشتن جدیتر نگاه کنم. در کلاسهای نویسندگی شرکت کردم، کتاب در حوزه نویسندگی و داستان کوتاههای زیادی خواندم و البته همچنان هم میخوانم، در چالشهایی نظیر مسابقات نشر صاد و خودنویس شرکت کردم، حالا درست است که هیات محترم داوران طرح داستان حقیر رو انتخاب نکردند اما باعث شد که نوشتن مهمترین دغدغهی زندگی من تا به اکنون شود. نوشتن را دوست دارم چون حاصل یک کنکاش درونی در پستوی تاریک ذهن است و با نوشتن است که میتوانم نور افکار و احساساتم را بر ذهن خواننده بتابانم حتی اگر خوانندهای نباشد و نوشتههایم سر از سطل زباله در بیاورند!
با سپاس از نشر محترم سرای خودنویس و نشر صاد که حامی دلسوز نویسندگان و نوقلمهای سرزمینمان هستند.